خلاصة:
ادبیات از همان زمان پیدایشاش، اجتماعیات را در خودش بازتاب میداده است. ولی اوج این تحقیقات به متفکرانی چون کارل مارکس در قرن نوزدهم و گئورگ لوکاچ و لوسین گلدمن و تری ایگلتون و فردریک جیمسون و پی یر ماشری و... در قرن بیستم برمیگردد که دنبال خوانشی جامعه شناختی از ادبیات در آثار ادبی بودند. و این تحقیقات وقتی اوج گرفت که در نیمۀ اول قرن بیستم ولادیمیر پراپ ریخت شناسی قصهها را نوشت و نشان داد که این قصهها تقریباً در تمام جهان به لحاظ ساختار خیلی شبیه هم هستند و بعد از او میخائیل باختین آمد روی تاریخ شفاهی و فولکلورها و سنتها از جمله کار کرد که اوج تحقیقاتش کتابش راجع به فرانسوا رابله بود که نشان داده بود چطور رنسانس در اعتلای فرهنگ شفاهی نقش داشته و رابله چطور توانسته بود از این فرهنگ شفاهی موجود و فولکلورها در اجتماعیات تاریخ بشریت استفادۀ بهینه بکند تا آثار پنج گانهاش را خلق کند که همچنان یکی از بهترین آثار ادبی جهان باقی بماند، طوری که منتقدان و رمان نویسان بزرگی چون میلان کوندرا همچنان بر پیوند رئالیسم گرتسک و فرهنگ شفاهی در آثار او تأکید کردهاند. این خندۀ کارناوال در آثار بهرام صادقی به خندهای تلخ و هجوآمیز تبدیل شده است و نه خندهای از سر شادی و سرور. ما در این مقاله سعی خواهیم کرد نشانهها و شاخصههای کارناوال را در آثار صادقی و مخصوصاً داستان سراسر بررسی کنیم و پی ببریم علت این دگرگونی خندۀ شاد به خندۀ سیاه چیست؟
Social affairs