ملخص الجهاز:
"چرا مرا تنها گذاشتی؟چرا؟ آنچه برای مارکو باقیمانده،انبوهی از عکسهای گذشته است که در عمق افسردگی به سراغشان میرود.
آفتاب کاملا بالا آمده است و مارکو از خواب بیدار میشود، صبح یک روز آفتابی ماهیگران محلی در کنار ساحل جسد بیهوش مرد غریبهای را پیدا کردند با موهای سفید و ریش انبوه در لباس نجیبزادگان.
وقتی که او ناچار شد در مقابل کنجکاوی دیگران صندوقچهاش را باز کند،جز مشتی عکسهای خانوادگی قدیمی چیز دیگری نبود که در فرار از آن قتل عام فقط آن را با خود داشت.
مسافر غریبه فقط توانسته بود چند کلمهای به زبان ارمنی بگوید و عاقبت هیچکس نفهمید او از کجا آمده است و درون صندوقچهاش چه دارد.
حتی در دوران بازی در فیلمفارسی با این که در تلاش معاش،مشتها زده بود و چکها خورده بود،نقاشی را کنار گذاشته بود و نان به نرخ روز نخورده بود و اگر برای صرف ناهار به قهوهخانه میرفت به نرخ آن کاری نداشت.
» سردبیر گفت:«این منتقد بزرگ هنری کیه؟اسمش چیه؟» گفتم:«اشکالی داره اگر خود من بهجای یک منتقد خارجی معلومات صادر کنم؟» گفت:«ای بابا!تو هم که شدهای صادق هدایت!» مارکو اگرچه گاهی با مسؤولان فرهنگ و هنر درگیر میشد و مقالات تند مینوشت،ولی خودش اساسا اهل پنبه زدن نبود.
همینکه گفتگوکننده میخواهد عکسها را بهترتیب شمارهگذاری کند،آدمهای زنده با همان لباسهای قدیمی ارمنی دستافشان و پایکوبان از توی جعبه بیرون میپرند و آوازهای ارمنی میخوانند و البته عکسهای دیگری هم از زندگی پرماجرای مارکو در ایتالیا و ایران و اروپا و آمریکا بر آن مجموعه افزوده شده است؛عکسهایی از دوران دانشجویی مارکو در ایتالیا."