ملخص الجهاز:
"فقط میخوام برم کربلا (به تصویر صفحه مراجعه شود) همکاری،پیش نویس مقالهء زیر را داد دستم و گفت:این را بخوان.
دیدم آقای خمینی گفته برید جبهه،من کاغذو آوردم توی خونه،نشون پسرم دادم و گفتم"برام بخون".
فردا اومدم جهاد،گفتن"شما رو راه نمیدیم!"گفتم"خودم میرم!اومدم اهواز.
گفتن "کاغذ نداری،تا اینجا هم بدون کاغذ اومدی،نمیتونی بری"گفتن"سواد داری؟" گفتم"بله دارم.
یک کلاس!"گفتن "فایدهاش چیه؟"گفتم:"خب مگه چیه؟ من عربی هم بلدم،قرآن هم میخونم، ایرانی هم میخونم،فقط از این خارجی، مارجیها بلد نیستم!"آخرش را هم دادن.
از این ترق مرقهها زیاد میاد اینجا.
یه روز اون پایین خوابیده بودم،یکدفعه دیدم یکی از این ترقهها اومد و گفت بومب!
ماه رمضاه رفتم اصفهان روزه گرفتم و اومدم.
این بچهها به من میگن تو پیری، اما من اصلا"پیر نیستم.
اما این بچهها،این جوونها، اینا کار خوبی میکنن که میان جبهه.
منم هر سه ماهی،یکی دو روز میرم اصفهان مرخصی،یه سری به خونه میزنم،هفت تا بچه دارم."