ملخص الجهاز:
"شعر و ادب غروب ماجرا میپرم ز خواب خوش،با صدای چشم تو میرود نگاه من،پایههای چشم تو مرغ جان خستهام،ناشکیب و پرغرور میپرد ز بند غم،در هوای چشم تو با بهار و عطر و گل،خانهام شده یکی در میان کوچهء انتهای چشم تو میچکد ز گونهام،قطرههای گرم اشک میشود روانه با،هایهای چشم تو چیست در شب سیه،یا که در طلوع روز گفتگوی قلب من،با خدای چشم تو؟ آه...
میرسد مگر،بر غروب انتها لحظههای عمر من،لحظههای چشم تو؟ میرسد به انتها،ماجرای عمر من همچنان بجاست آن،ماجرای چشم تو علیرضا آقابالایی حرف عشق دلم برای گرفتن بهانه میگیرد سراغ از غزلی عاشقانه میگیرد پرندهء تپش قلب عاشقم هر روز مسیر تیر خطر را نشانه میگیرد به بال شعر کشم پر ولی چوباز آیم دلم دوباره از این آشیانه میگیرد چه حکمتی است که چون حرف عشق میآید زبان ز فرط شکفتن زبانه میگیرد به بال شوق تو هرکس که پر زند،بالش شکوه پرزدنی جاودانه میگیرد."