ملخص الجهاز:
"گفتوگوی ماکسیم گورکی با آنتوان چخوف دربارهء وضعیت معلم علیرضا تویسرکانی باید بدانیم که بدون آموزش،کشور نابود میشود.
همچون خانهای که با آجرهای بد ساخته شده باشد «وقتی داشت ملکش را به من نشان میداد،با سر زندگی شروع به صحبت کرد.
چشم چخوف که به گورکی میافتد،انگار که ابری بهاری به دشتی وسیع رسیده باشد، (به تصویر صفحه مراجعه شود) شروع به صحبت میکند:«اگر پول زیادی داشتم،در اینجا بیمارستانی برای معلمان میساختم.
یک چیز که نبوغ و استادی او را هم نتوانسته بود به آن دست پیدا کند:«ساختمانی بزرگ و نورانی،خیلی نورانی،با پنجرههایی بزرگ و اتاقهایی بسیار بزرگ میساختم؛کتابخانهای خوب.
چخوف مثل خیزش صاعقهاس چشم از زمین برمیدارد و از پنجرههای بزرگ ذهنش به آن سوی مزرعه مینگرد:«معلمها باید همه چیز را بدانند،همه چیز را همکار عزیز من!» این عبارت آخری را همیشه همین وقتها میگفت؛وقتی موج سنگین یک دریا از دلش میگذشت."