ملخص الجهاز:
"خروش فردوسی فریدون مشیری (به تصویر صفحه مراجعه شود) هنوز یادم هست: چهار سالم بود، که با نوازش سیمرغ، به خواب میرفتم.
به«اشکبوس»، به«طوس»، * به پرده پردهء آن صحنههای رنگارنگ، به لحظه لحظهء آن رویدادهای شگفت، به چهرههای نهان در نهفتگاه زمان، به«گیو»،«پیران»،«هومان»،«هژیر»،«نوذر»،«سام»، به«بهمن»و«بهرام»، همین نه چشم و نه گوش، که میسپردیم تاب و توان و هستی و هوش!
به روی پردهء ایوان خانه میدیدم، کتاب و پیکر و دستار تاجوارش را که مثل سایهء رحمت،کنار بارهء توس، نشسته بود و سخن را به آسمان میبرد!
* به روی موی چو دهقان سالخورده،ولی، به چشم من همه در هیأت پیمبر بود.
شکوه معجزهاش، همین سخن که: تواناییات به داناییست!
مگر مسیح دگر بود او،که میفرمود: -اگرچه زنده بود،مرده!آن که دانا نیست!
* هنوز میبینم: بزرگدار ادب را که در تمامی عمر، نگاه و راهش،هماره سوی داور بود.
خروش قومی از نعره ناگریزان بود!
خروش او،که: «تن من مباد و ایران باد» طلوع دست به هم دادن اسیران بود.
خروش او خبر بازگشت شیران بود!"