ملخص الجهاز:
"[در همین وقت درصدا میکند،بازرس وارد میشود]:سلام علیکم معلم[جا میخورد]:سلام[به مرد تازه وارد نگاه میکند]:فرمایشی داشتید؟ مرد[چند قدم جلو میرود]:بازرس هستم، از وزارتخانه آمدم.
بازرس[به طرف دانشآموز دیگر میرود]: آقا شما بگو ببینم؟در را کی کنده است؟ دانشآموز[بلند میشود،آب دهانش را فرو میدهد و با ترس میگوید]: -:نه آقا،ما اصلا نمیدانیم قلعه خیبر کجاست.
[دانشآموز اجازه میگیرد و از کلاس خارج میشود] بازرس شروع به قدم زدن میکند،معلم[با عصبانیت به بچهها که ساکت و آرام و با ترس نشستهاند نگاه میکند]:اگر میدانید بگویید.
بازرس لبهایش را دندان میگیرد و با خشم به معلم نگاه میکند و سرش را تکان میدهد،ناگهان در باز میشود و مدیر وارد میشود]:سلام علیکم جناب آقای بازرس[به طرف بازرس میرود،با تملق و چاپلوسی]:آقا مطمئن باشید،من قول شرف میدهم.
کسی در را میزند و به دنبالش مستخدم وارد میشود] مستخدم:آقا ببخشد،مدیر مدرسه رضا شاه، به همراه بازرسی از ادارهء فرهنگ آمدهاند و با شما کار دارند.
چی فرمودید؟ بازرس[به مدیر اشاره میکند]:شما بگویید آقا: مدیر[درحالیکه زیر چشمی به رئیس نگاه میکند،جلوتر میرود]:جناب رئیس،چیزی نشده،بنده خدمت جناب آقای بازرس...
قلعهء خیبر را بچههای مدرسهء[آهسته میگوید]:رضا شاه کندهاند،اما بچهها اعتراف نمیکنند؛نمیدانند، من خدمت جناب آقای بازرس عرض کردم،کار بچههای مدرسه ما نبوده،گزارش اشتباه بوده، غرض و دشمنی در رئیس اداره[ناراحتی]:از کجا میدانید که نکندهاند،مطمئن هستید؟ مدیر:من آقا،بچههای مدرسهام را میشناسم،اختیار دارید.
بازرس[مشتهایش را گره میکند و به طرف رئیس میرود،رئیس و مدیر میترسند رئیس به عقب میرود]:شما چه رئیس هستید آقا!؟چرا از هیچ چیز خبر ندارید؟چرا؟ رئیس[دستپاچه میشود،با ترس به بازرس نزدیک میشود."