ملخص الجهاز:
"گاه حوادث داستانها،تراژدیهای یونان باستان را به یاد میآورد که مصیبت و فلاکتهای تقدیری یکی بعد از دیگری بر سر قهرمان نمایشنامه میبارد و او را با مرگ یا فاجعهای دلخراش از صحنهء زندگی بیرون میبرد،البته بیآنکه خصوصیتهای مفروض نمایشنامههای باستانی در این داستانها وجود داشته باشد،یعنی حوادث نتیجه مستقیم و اجتنابناپذیر تقابلها و تلاشهایی باشد که وضعیت و موقعیتها و حالات قهرمانان و سیر داستان از آغاز تا انجام به وجود میآورند و در نهایت نتیجه مطلوب موردنظر در داستانها به دست میآید و همانطور که ارسطو دربارهء تراژدیها گفته«حوادث حسن شفقت و ترس را برانگیزد تا تزکیه از چنین عواطفی را موجب شود.
شاید این توجیه پذیرفتنی باشد،اما آنچه توجه هر خواننده کنجکاو را برمیانگیزد،این است که چرا این مصیبتها برجسته میشود و نویسندگان چرا اینقدر اصرار دارند که به این صورت زندگی بیشتر بپردازند و صورتهای دیگر زندگی در آثارشان یا بازتاب ندارد یا اگر بازتاب داشته باشد،کمرنگ و محو است؟چرا نویسندگان،داستانهای خود را از مضمونهای فلاکتبار و وقایع اندوهآور بیشتر انتخاب میکنند و به حوادث شاد و روشن بیاعتنا هستند،مگر زندگی با غم و شادی آمیخته نیست؟بدبیاریها و خوشبیاریها مگر به هم پیوسته و باهم همراه نیست؟چرا باید خود را محدود کنیم که فقط از مصیبتها حرف بزنیم و دربارهء آدمهای مریض و آشفتگان روانی و خودکشیها و آدمکشیها و بدکاران بنویسم؟ درونمایهء اندوهبار و دلخراش داستانهای نوین چنان فراگیر و امری مسلم فرض شده که اگر یکی سعی کند از این حلقهء بسته خودش را بیرون آورد و پردهها را پس بزند و نور آفتاب را به درون بتاباند،از طرف بعضی از منتقدان مورد مؤاخذه قرار میگیرد و او را به خوشبینی و سادهاندیشی حتی سطحی بودن متهم میکنند و گاه بیدلیل اثر را تحت تأثیر ویژگیهای شیوهء واقعگرایی اجتماعی(رئالیسم سوسیالیستی)میپندارند و چماق تکفیر را بلند میکنند."