خلاصة:
این نوشتار در مقام بحث از نسبت ولایت فقیه و مردمسالاری است و دو نظریهانتصابی و انتخابی بودن ولایت فقیه را با مسئله دموکراسی بررسی میکند.
ملخص الجهاز:
اشاره اگر چه پرداختن به همه مطالب مقاله، نیازمند توضیحات بسیار و بررسی مقدمات ومبانیای است که نویسنده بر اساس آن مقاله را نوشته است و این، با رعایت اختصارمنافات دارد، ولی نقد چند مطلب مهم به عنوان مشت نمونه خروار میتواند مخاطب را ازسستی مطالب آگاه سازد؛ بنابراین با چشمپوشی از نقدهای گوناگون در جای جای مقاله،عمدهترین نکات قابل ذکر به شرح ذیل ارائه میگردد: نکته اول: نویسنده تلاش کرده است با فقهی دیدن مسئله ولایت فقیه، آنرا امری اختلافی جلوه دهد وپیدایش این نظریه را به زمان مشروطه توسط مرحوم نراقی باز گرداند و در عین حال،قائلین آنرا در چند نفر همچون امام خمینی قدسسره و برخی از شاگردان ایشان محدود نماید،حال آنکه مسئله ولایت فقیه از قدیمیترین مباحث فقهی است تا آنجا که عده زیادی از فقهاآنرا از ضروریات و مسلمات دینی بر شمردهاند و برخی دیگر نیز بر اجماعی بودن آنتصریح کردهاند.
و در صورتی که حاکم احکام الاهی را اجرا نماید آیا کاری مشروع انجام داده استیا غیر مشروع؟ و از سوی دیگر چنانچه بپذیریم هر گونه تصرف در امور عمومی را بایدمردم تنفیذ نمایند چه نیازی به احکام اجتماعی اسلام خواهد بود؟ راستی اگر سنت رسول گرامی صلیاللهعلیهوآله را نیز بر همین منوال توجیه نماییم، غیر از همانتفکر سکولار غربی که دین را تنها در عرصه رابطه انسان با خداوند منزوی میکند چیزیاز اسلام باقی خواهد ماند؟ آیا دین در این وانفسای مردم سالاری جهانی که پیامی جز ظلمو جنایت مدرن نداشته است، هیچ رسالتی ندارد؟ شگفت این نیست که سردمداران دین ستیز بهواسطه حضور اسلام در عرصههایاجتماعی با مسلمانان به مبارزه برخیزد؛ چرا که این سیره مستمری است که از آغاز بعثتپیغمبر صلیاللهعلیهوآله ابولهبها و ابوسفیانها آغاز کردند، بلکه غریب آن است که کسی ادعایمسلمانی کند و باور داشته باشد دین در عرصه مسائل اجتماعی دستورات لازم الاجراییدارد، ولی در عین حال در جبهه کفر بر علیه همان پیام به ستیز برخیزد.