ملخص الجهاز:
"با همین تعریف حامد به دخترک علاقه پیدا کرد ولی برای احتیاط پرسید: «مگر میشود که خواهرزاده به منزلهء دختر خود آدم باشد؟» «یادت باشد که او سمیحه را مثل دختر خودش تربیت کرده و به آیندهء این دختر علاقهء زیادی دارد.
این ترفیع مقام به او کمک کرد تا بعضی رفتارهای عجیب همسرش را تحمل کند چون به تازگی رفتارهای غریبی از او میدید که یکی از آنها علاقهء شدید او به ایستادن و عوض کردن لباس در جلوی آینه بود.
مرد درحالیکه کاسهء صبرش لبریز شده بود فریاد زد: «نه!نه!تیراندازی نه!» زن به قهقهه خندید و گفت: «تو حالت طبیعی نداری.
اگر مرض او در حین رانندگی یا بازب با تفنگ عود کرد چه وضعی پیش میآید؟!با ناراحتی به خود گفت: «پیش از آنکه این زندگی پریشان از هم بپاشد باید هر اندازه که میتوانم از شرکت استفاده کنم و جا پایم را در مؤسسه محکم کنم».
این عمل را چند بار انجام داد تا صدای مرد درآمد: «آهستهتر!مسابقه که نمیدهیم!» زن درحالیکه میخندید گفت: «من اینجوری رانندگی میکنم تا تو قانع بشوی که من بلدم و تیراندازی را هم یاد خواهم گرفت و تو خودت قضاوت خواهی کرد!» به خودش گفت: «من هلاک میشوم مگر اینکه معجزهای رخ بدهد».
» حامد به تندی از او پرسید: «بیمارستان چه؟» «منظورت چیست؟» همانطورکه خواهرش انجام داده بود با دست به سرش اشاره کرد و گفت: «منظورم بیمارستان است!» نگاههای کشندهای به هم انداختند.
اما خودش را میدید که بعد از این مدت در همان نقطهای که از آنجا آغاز کرده بود ایستاده است."