ملخص الجهاز:
"سوم یا چهارم زنگ که زدند بوی تن و پای عرق کرده بچهها که ورزش کرده بودند زودتر از خودشان ریخت تو کلاس.
در کلاس که باز شد مبصر که غافلگیر شده بود یکهو داد کشید: -«برپا...
» مشتش را پر کرد و میان کتاب هرکدام از بچهها یک پر گل تازه یاس سفید گذاشت.
کتاب فارسی علی کلانتر را روی میز گذاشت: -«درستون کجاست؟» منتظر جواب نماند با انگشت مرا نشانه گرفت: -«شما بخونید» وقتی که دید سردرگم هستم به علی که کنارم نشسته بود اشاره کرد و علی خواند: (به تصویر صفحه مراجعه شود) -«یکی از بزرگان اهل تمیز...
» کلاس ساکت بود و همه سرها زیر میدانستم که خیلی از بچهها حواسشان به خواندن علی نیست.
ترکش خورده» دو هفته بعد که مادرم از بیمارستان مرخص شد حالش بهتر شده بود و انگار دنیا را به من داده بودند."