ملخص الجهاز:
"باز این مسئله هنوز برای من حل نشده،در همان موقع که سرهنگ ملوی من را کتک میزد همچون دفعهء آخری که از ساواک رفت بیرون،روی خواندن قطعنامه در جلسهء صبح، خیلی حساسیت داشت،میگفت شب آن قطعنامه را خواندی،چرا تکرارش میکردی، روز دیگر خواستی نخوانی،حالا هم که میخواست برود بیرون گفت:ای کاش همان شب خوانده بودی دیگه چرا روز،تکرارش کردی،بعدش هم گفت:شما فکر میکنید خمینی را آزادش کردیم شما هرغلطی و هرچیزی بخواهید بکنید،بیچارهتان میکنیم،او را آزادش کردیم که ببینیم چه کار میکند،حالا خواهید دید چه بلایی سرش خواهیم آورد، بعدا اشاره کرد به عکس شاه و گفت اگر اعلیحضرت اجازه بدهند-یک اهانتی کرد به آقای خمینی-من این اهانت را روز آخری که میخواستند آزادمان کنند به تیمسار پاکروان گفتم،بعدا در ادامهء خاطرات،به آنجا میرسیم-و به اینجا رسید که از مملکت بیرونش میکنیم اگر ایشان[شاه]اجازه بدهند!؟-من بعد از اینکه آقای خمینی را تبعید کردند فهمیدم که ایناه از همان اول،نقشهء تبعید ایشان را داشتند-سرهنگ مولوی رفت و یک پیرمردی آمد پیش من،پروندهای دستش بود و شروع کرد به بازجویی کردن،ادعا کرد که من سی سال هست بازجو هستم!سر من نمیتوانی کلاه بگذاری من اصلا شم دروغیابی دارم، میسنجم و میفهمم که متهم دارد دروغ میگوید یا راست؟به من دروغ نگو،پس هرجا که دروغ گفتی من میفهمم،سی سال هم بازجویی کردهام و در این کار تخصص دارم(به همان نشانهای که بیشتر حرفهایی که به او زدم دروغ بود و او تصدیق میکرد که راست میگویی، چون سی سال سابقه داشت؟!)یکی دو صفحه بازجویی کرد،راجع به قطعنامه،اصرار داشت کجا چاپ شده؟واقعا من نمیدانستم کجا چاپ شده."