ملخص الجهاز:
"زمانی که با ظل السلطان مردم اختلاف داشتند و من هم یکی از آنان بودم سه نفر در مدرسه روزی در درس حاضر شدند،رفتار و نشست و برخاست طلبهها معلوم است و ما آخوندها به خوبی میتوانیم طلبه را از غیر طلبه تشخیص بدهیم،این سه نفر آمدند و نشستند و با لباس نو و تمیز وقتی از مدرسه وارد شدند متوجه شدم که بلد نیستند،با نعلین تازه خریده و نو خود راه بروند،با اینکه به خوبی برایم روشن بود فرستادگان حاکماند و یکی هم ذو المأموریتین بود بعد از خاتمه درس آنان را به خانه بردم در هشتی (دالان)نشستیم نان و دوغ خوردیم گفتم مأموریت شما به جای خود خوب است یا بد من کاری ندارم،مربوط به خود شما است ولی حالا که اینجا آمدهاید سعی کنید چیزی هم یاد بگیرید آنقدر ساده بودند که خیال کردند من غیب میدانم،گفتند چه کنیم ظل السلطان ما را میکشد باید به او از شما خبر بدهیم،گفتم من هم خوشحالم ولی باید مطالب مرا که میگویم بفهمید تا بتوانید به او خبر بدهید اینها که من گویم چیزهائی است که اگر درست به او بگوئید او هم چیزی میفهمد و به شما مرتبه و مقام میدهد هر روز صبح بیائید میگویم برادرم و خواهرزادهام به شما درس بدهند اینکه بد نیست کار خودتان را هم بدون دغدغه انجام بدهید مقداری هم برای خرید کتاب و وسائل لازم دیگر میگویم از موقوفات مدرسه به شما بدهند توی انجمن ولایتی هم بیائید آنجا هم چند نفر همقطار دارید،اینها میآمدند و صبح در حجره سید علی اکبر و میرزا حسین درس میخواندند و در پای درس هم مینشستند کم کم ظل السلطان را ول کردند و به درستی طلبه شدند روضهخوان شدند چیزهایی یاد گرفتند ایام محرم آنان را به جرقویه و دیههای اطراف میفرستادم و کاربارشان گرفت از خبرچینی به روضهخوانی رسیدند آدمهای خوبی شدند."