خلاصة:
در میان خیل شاعران گذشتهء پارسیزبان،به کمتر شاعری برمیخوریم که دست از جان بشوید و در مقابل پادشاهان و قدرتمندان-چه آشکارا و چه به زبان حکایت و رمز-حرف حق بگوید و بلندی همت را در مقابل خوان پر نعمت آنان دوتا و دوتو نکند،در این میان بعضی از عارفان،با تکیه بر قدرت لا یزالی یگانه معشوق ازلی،چه از زبان خود یا با گفتار طبقات پایین جامعه و یا از قول دیوانگان عاقل تازیانهء انتقاد را بر گردهء این قدرتمندان میکوبند،شعر اینگونه شاعران است که میتواند لقب«تازیانهء سلوک»بگیرد. یکی از این شاعران عارف،عطار نیشابوری است،که«سلطانی»جز آن «سلطان حقیقی»نمیشناسد و«شاهی»جز«پادشاه ازلی»نمیداند. عطار،از سویی لوازم و خلق و خوی پادشاه عادل را بیان میکند و از جهت دیگر،از زبان تودهء مردم آنها را مینکوهد و گاه پند و اندرز میدهد،و گاه با خشم در مقابل آنان میایستد و حقگویی میکند. این مقاله بحثی جستجوگرانه دربارهء قدرتستیزی عطار نیشابوری است.
ملخص الجهاز:
"او طی داستانی دلکش از سدید عنبری-ظاهرا یکی از زاهدان-،که سلطان محمود دربارهء معنی آیهء شریفهء «و تعز من تشاء و تذل من تشاء» (52/3)از او میپرسد، او چنین پاسخ میدهد: پیر گفتش:گوییا ای جان من آیتی در شأن توست و آن من قسم من عز است و آن توست،ذل تو به جزوی قانعی و من کل کوزهای دارم من و یک بوریا فارغم از طمطراق و از ریا تا که در دنیا نفس باشد مرا بوریا،و این کوزه،بس باشد مرا باز تو،بنگر به کار و بار خویش ملک و پیل و لشکر بسیار خویش آن همه داری،دگر میبایدت بیشتر از پیشتر میبایدت من ندارم هیچ و آزادم ز کل تو،بسی داری،دگر خواهی ز ذل پس مرا عزت نصیب است از حبیب بینصیبی تو ز عزت،بینصیب همان611/ همین آز و بیشخواهی،پادشاه را به سوی خون ریختن و ستم کردن برمیانگیزد که با این کار بنیاد پادشاهی خود و ریشهء مملکت را از جای برمیکند،زیرا: ظلم،آتش در درونت افکند در میان خاک و خونت افگند گرچه راه ظلم از پیشان رود هرکه ره رفت،سرگردان رود همان19/ عطار،پس از تعیین این صفات،برای پادشاه،حکایتی بس دلکش،و گفتگوهایی بس دلنشین از برخورد عارفان و پادشاهان قدرتمند،بیان میکند."