ملخص الجهاز:
"سال قبل نام و یاد«سلین»،نویسندهء تیزبین و عاصی و شتابزده فرانسوی،توسط یک نویسندهء ایرانی که بیست سال قبل خودش به عالم باقی شتافته ولی یادش و نامش در این جهان فانی رحل اقامت انداخته یعنی جلال-در گفتگویی که، بعضی به نقل از او:اشباه الرجال و لاالرجال،با وی داشتهاند، رفته است:(اندیشه و هنر،شمارهء 4،شهریور 3431-ویژه جلال آل احمد)،خواننده فارسی زبانی که آن گفتگو ذرا خوانده باشد یا بخواند،لا بد پیش خود کنجکاو میشود که این «حضرت سلین»کیست و کجاست،که آنچنان و اینچنین به آن نویسنده«مدیر مدرسه»اثرها کرده،و در احساس بیگانگی و به تنگ آمدگی از این سرای سپنجی،چناان و چنین با او شراکت و شباهت داشته و دیگر کنجها که باید کاویده شود.
!اما خوب آدم همیشه که این امکان و شانس را ندارد که بردارد با خدایان تلفنی حرف بزند!» «استالینگراد!بله سقوط استالینگراد!پایان نمایشنامهای بزرگ!یا نوعی تطهیر و تصفیه که اروپا به دنبال رنجها و عبور از دوزخها به دست آورد!سقوط استالینگراد،پایان اروپا است.
در لاتین هم،زبان شده بود وعظ و خطابه!و در هر دو جا و همهجا،زبان پند و اندرز!حالا وقتی میخواهند دربارهء نویسندهای حرف بزنند و قضاوت کنند،میگویند:«فلانی چه سخنها پرداخته!خوش ترکیب و مسجع!«اما من میگویم:«اینکه اصلا قابل خواندن نیست!»اونها میگویند:«عجب زبان نمایشی پیراسته و فاخری!«ولی من که دارم میبینم و میشنوم که این زبان روح ندارد!
» -یعنی اینطوری میخواهید بگویید که هیچچیز درونی و پیچیدهای توی آخرین کارتان نیست؟ سلین:«نه!چیزی درونی و پنهان که نه!البته یکچیز-و فقط یکچیز-وجود دارد و آن اینکه من بلد نیستم چطوری با زندگی بازی کنم."