ملخص الجهاز:
"از اوایل دهه 1960 برخی از فیلسوفان تحلیلی سعی کردند تا مسائل مربوط به ماهیت هنر را به وسیله نظریاتی حلوفصل کنند که تا حدی متکی بر مفاهیم مربوط به بافت فرهنگی و نه مفاهیم روانشناختی بود.
»3 تا آنجا که به روش مربوط میشود،مشکل اتمیان این بود که از روش و زبانی که بتواند به آنها کمک (به تصویر صفحه مراجعه شود) جورج دیکی از اوایل دهه 1960 برخی از فیلسوفان تحلیلی سعی کردند تا مسائل مربوط به ماهیت هنر را به وسیله نظریاتی حلوفصل کنند که تا حدی متکی بر مفاهیم مربوط به بافت فرهنگی و نه مفاهیم روانشناختی بود.
به نظر دیکی،دیدگاه کارنی باعث طرح سه پرسش میشود: «اول آنکه آیا نظریههای هنری میتوانند همان نقشی را ایفا کنند که نظریهای علی در رابطه با رویکرد دال محض به انواع طبیعی،بازی میکنند؟پاسخ کارنی این است:«بله،اگر آنها مدعی باشند که پارادایمها، ویژگی عام دارند».
دیکر با بررسی نقاط اختلاف آنها،نظر خود را چنین بیان میکند: «تبیین کارنی در مورد بهکارگیری رویکرد دال محض برای انواع طبیعی میتواند به وسیله تصویر کردن دو جفتی ذیل خلاصه شود.
در بحث فوق درباره جفتوجورسازی نظریههای تقلید و بیان با رویکرد دال محض،مکان دوم با روانشناسان و زیستشناسان پر میشد که احتمالا بر رفتاری متمرکزند که به واسطهء دو نظریه قبلی هنر مشخص شده است، اما آنچه در اینجا در نظر دارم،دانشمندانی هستند که بهطور مستقیم بر هنر فرهنگ ما یا فرهنگهای دیگر تمرکز دارند،[یعنی انسانشناسان فرهنگی].
البته چنین نظریهای میتواند جنبههای فرهنگی را در فرایند آفرینش هنر درنظر گیرد،اما کماکان این باور را حفظ میکند که فرایند خلاقانه آفرینش هنری اساسا یک فعالیت نوع طبیعی است."