ملخص الجهاز:
"دبیر سرویس او را برای اولین بار معرفی کرد و وقتی داشت از تجربهها و سوابق سعید میگفت،ابو طالب زد سر شانهام و گفت: «جدی نگیر داداش!همهش خالیبندییه!» با او چند ماهی در یک اتاق هم کار بودم.
این روزها همه جا که نه!بیشتر در شبکهی دوم سیما و یک بار هم در روزنامهی جام جم و ایران از سعید ابو طالب به عنوان فیلم ساز و مستندساز یاد میشود،اما من سعید را با رمان«سر بر شانهی ستاره»میشناسم و با داستانهای کوتاهاش که قرار بود در مجموعهای مشترک با چندین سال کارهای مطبوعاتی به خصوص در صفحات جوانان روزنامهی جمهوری اسلامی،چاپ شود که نشد.
بغضی که با دیدن کمتوجهی مطبوعات و رسانهها-دست کم نسبت به یک هم کار مطبوعاتی-پیچیدهتر میشود و دلم هر لحظه آگاهتر میشود و همینطور پشت سر هم گواهی میدهد از احساس امیدوار اما راضی به رضای خدای،از همسر سعید و فرزند خردسالاش،مجتبی و برادر کوچکترش خجالت میکشم،اما دلم چنین گواهی میدهد:«سعید سر بر شانهی ستاره گذاشته است!» روزهای رفته حمید باباوند راستی که دنیا جای کوچک و عجیب و غریبی است."