ملخص الجهاز:
"خدا به این گذشته خندید و من برای این گذشته گریه کردم که چرا خواستم در این دنیای به هم ریخته و پاشیده از هم پای بگذارم.
» گفت:«دیگه روی زمین با کسی کاری نداری؟» خندیدم و گفتم:«کار من،خیلی وقتهت که با این آدما تموم شده.
» خدا با تعجب گفت:«پس چرا زودتر نخواستی بیای؟»و من گفتم: «آخه دنبال خودم بود.
»و من خندیدم و شنیدم که فرشتهای به فرشتهی دیگری میگفت:«قرنها پیش،آدمی که از زندگی روی زمین خسته شده بود،اینجا،در این جادهی بیانتها، آنقدر خدا را صدا زد،آنقدر خندید و گریه کرد تا به آرزویاش رسید و مرد.
com از تو چه پنهان/ناصر نیگاش به دستای باباش بود که کی بالا و پایین میره و میگه:«الله اکبر!» الله اکبر،تکبیره الاحرام اونم پشت سرش دستاشو میبره کنار گوشاش و مثل باباش بلند میگه: الله اکبر!
سمع الله لمن حمده،الله اکبر -چرا اینا این طوری میکنن؟خوابیدنکی که راحتتر میشه سرشونو بذارند رو مهر!"