ملخص الجهاز:
"زندگی جاری بود نوشتهء صادق همایونی بچه که بودیم،همینکه به نیمهء بهمن میرسیدیم و زمین نفس میکشید و چله بزرگ تمام و چله کوچک آغاز میشد و انبوه درهم پرستوها،با صدای کرپ و کوتاه و آرامشان توی آسمان پیدا میشدند و سینه و بال به موج نسیم میسپردند،دل کوچکمان برای عید با همه رنگارنگیها و زیبائیهای آشکار و نهانش میتپید و نشاط و سبکبالی و آزادی و رهائی ایام نوروز را با گوشت و پوست خود لمس میکردیم، گوئی یاری دیرینه که هزاران سال با ما بود و با ما نبود، با دستی پر از گل،و نفسی عطرآگین و کولهپشتی از سوغاتهای زیبا فرا میرسید و ما را محو حالات و حرکات خود میکرد.
کسی که میخواست از سروستان به شیراز بیاید باید به قهوهخانه بالا برود و یا در کنار راه هرجا که شد بایستد تا یکی از این ماشینهای عبوری او را سوار کند."