خلاصة:
« یادم میآید، یک روز که در ساحل لنگر انداخته بودیم، از دور سایه یک بومی دیده شد. کشتی شروع کرد به توپ باران بوتهها، جایی که حتی یک کپر هم یافت نمیشد. در پهنه خالی زمین و آسمان و دریاهای بیانتها، حالا یک کشتی بود که بیآنکه بداند چرا، تمام یک قاره را هدف گرفته بود. بومب، توپ شش اینچی با این صدا میغرید، از دهانه آن آتشی میجهید و به سرعت خاموش میشد، دود سفیدی خارج و در هوا محو میشد، پرتابه کوچک هیس ضعیفی میکرد، و هیچ نمیشد. امکان نداشت چیزی بشود. تمام کار نشان از دیوانگی داشت و بار کمدی اسف بار آن با حرفهای مردی که صادقانه اصرار میکرد ثابت کند که بومیها (از نظر او دشمنان) توی جنگل کمین گرفتهاند، کم نمیشد.»(ژوزف کنراد، اعماق تیرگیها)
ملخص الجهاز:
"عکسهای مویسس سامان، تصاویری منسجم، با سلیقه، و به همان نسبت نمادین بودند و این احساس را به بیننده منتقل میکردند که مشاهدات واقعی او دور از دسترس لنز و حیطه ثبت واقعیت آن بوده است، و به اقرار خود او، مشخصا برخی چیزهای آن حذف شده است.
یک هفته پس از آغاز جنگ، خبرنگار «وال استریت ژورنال» که متوجه سرازیر شدن مردم به این محل برای تماشای جنگ شده بود، چنین نوشت: «چند نفر پلیس یکی یکی به نوبت آمدند و عکس گرفتند.
حتی اگر چنین احساساتی را چندان هم جدی نگیریم، هنوز هم ما را از این خیال گریزی نیست که این پلیس دقیقا بر همان چیزی انگشت نهاده است که در عکسهای سامان غایب است؛ پیش پا افتادگی و عادی بودن جنگ در این سوی مرز، در اسرائیل.
بیشتر خبرنگارانی که از سوی مرز اسراییل به گزارش جنگ میپرداختند، این تپه را با وجود گوشههای به دقت بریده شده عکس، به خوبی تشخیص میدهند چرا که این تپه مناسبترین و در عین حال بیهودهترین محل برای مشاهده جنگ از فاصله دور تلقی میشد.
در همین محل بود که حقیقت دیگری که در عکسهای سامان مدفون شده بود، روشن شد؛ رابطه تنگاتنگ میان آنانی که به سوی جنگل تیر میانداختند و کسانی که به تماشای آن میایستادند.
هنوز هدف نیویورک تایمز از نشان دادن نوار غزه روشن نشده است؛ اما همین قدر میدانیم که تصویرهایی بودند از مرگ و انهدام، بیآنکه به چرایی و عامل آن کمترین اشارهای شده باشد."