ملخص الجهاز:
"چندان که نور جز سایه خدای ناپیدا نیست و شب نزار سایهای است از آن سایه پردهپوش بر زمینی که پا نهادهایم پس جز سایه این حیات نیستی تو خود سایه رنگرفته و بیقوام خدای زنده که خرسند مهر و ستیز جهان را سراسر آفریده است و همچون شب فانی در پی پرواز زمین روزگاری چند جهانی که در آن دم میزنیم میپوشی پس تو،ای بازتاب زایش میرای ما پرده بپوش بر حیاتی که در آن میخندیم و میگرییم اما آنگاه که زمین و حیات هر دو به دور غلتیدهاند کدام سایه تواندمان از روز بیمرگ خدای پوشیده دارد؟ نور سایه خداست* ای مرگ،غره مباش جان دن John Donne (1572-1631) ای مرگ،غره مباش ای مرگ غره مباش هرچند قادر و هولناکت خواندهاند نیستی چنین چون نه آنان به گمان میشکنی میمیرند نه مرا توانی کشت ای مرگ بینوا از راحت و خواب که اما نقش توست بسیار پس شادی باید ریخت و زودا تا بهترین هامان با تو روند سوی راحت استخوانها و تسلیم ارواحشان!"