ملخص الجهاز:
"داستانی ایرانی باغ شازده هوشنگ میمنت (به تصویر صفحه مراجعه شود) در تاریکی میرفتند،آمدنشان را ندیده بودیم،نه من، نه رخساره و نه مادر که میگفت از ما بهترانند و بسم اله میخواند و نه ایوب که مثل یک تصویر در قاب پنجره رو به کوچه خشک شده بود هر شب پشتپنچره مینشست و چشم میدوخت به تاریکی بیرون تا آفتاب بزند کار هر شباش بود.
رخساره گفته بود:از خواب که پریدم مادر توی رختخوابش نشسته بود،چشمهایش داشت از حدقه میزد بیرون و مات شده بود به دیوار روبرو دهانش باز مانده بود.
آب قند برایش آورده بود تا حالش جا بیاید و حالش که کمی جا آمد فقط گفته بود،شازده!توی باغ،تکه تکه بود و بعد همینجور مات ماند به دیوار روبرو و رخساره تا صبح بیدار ماند و وقتی سر مادر را دوباره روی بالش گذاشت.
فردا صبح یکی از همسایهها دیده بود جای پاهایی که از جلو سوراخی تا وسطهای کوچه روی برف مانده خونی است."