ملخص الجهاز:
"چند لقمه نان خوردم و از خانه بیرون رفتم میخواستم برم خوه داوود اینا ولی هم از مادرش میترسیدم و هم ازاینکه مردم منو در خونهی داوود اینا ببینند چون بعدش یه عالمه حرف و حدیث داشتم سر استخر علی رو دیدم که تنها نشسته بود گفتم علی تو داوود را ندیدی گفت دیروز تنهایی رفته بود کوه موقع برگشتن...
اگر قهرمان داستان شما هیچ ویژگی خاصی ندارد و بین مردمی زندگی میکند که حتی وقتی در برخورد با رفتاری ناشناخته و نگران کننده در نهایت متانت رفتار میکنند هزار سال هم بین این مردم بگردید قصهای پیدا نمیکنی.
همانطور که خشم وقتی با آرامش ابراز میشود به مراتب خطرناکتر از آن خشمی است که با فریاد نشان میدهیم و اما آخرین و مهمترین نکته: شکسته ننویسید،مگر اینکه جدا ضرورت داشته باشد.
اگر قرار است ماجرا با مرگی پیشگویی شده شروع شود باید قصه ریتم سریع و پرطپشی داشته باشد."