ملخص الجهاز:
"وقتی احمد زیر بغلم را گرفت و میخواست با کمک پیرمرد کارگر مرا بلند کنند و روی تخت بگذارند احساس کردم خیلی سنگینم و آنها نمیتوانند مرا جابهجا کنند.
احمد تمام سعی خود را میکرد تا مرا نگه دارد،اما دستان کوچکس با لرزش سست میشد.
دستهای سرد و بیحسش را در حالی که فکش به هم میخورد و صدای دندانهایش شنیده میشد به زمین زد و بلند شد،نگاهی به پیرمرد کرد که انتظار کمک داشت.
دکتر به احمد و پیرمرد گفت:بزارینش روی تخت،من کار دارم.
پیرمرد پاهای مرا گرفت و نگاهش با همدردی به احمد دوخته شد.
تمام توان خود را به کار گرفت تا مرا از زمین بلند کند.
دکتر به او گفت که دست چپ مرا بالا بگیرد تا بتواند راحتتر کالبدشکافی کند.
احمد نگاهش به تیغ جراحی بود که تن مرا میشکافت و دنبال چیزی میگشت،چون خانوادهام اصرار داشتند علت مرگ مرا بدانند."