کاسه چه کنم - مجلة گزارش المتفرقات

"من هم عصبی شدم و ترافیک هم‌ بد بود و همسرم هم می‌خواست توی همون ترافیک به‌ من رانندگی یاد بده!ماشین‌های پشت سر هم مدام بوق‌ میزدن و از همه بدتر این‌که من اون‌قدر عصبانی شده‌ بودم که کنترل ماشین از دستم خارج شده بود طوری‌ که به محض این‌که ترافیک باز می‌شد و می‌خواستم‌ حرکت کنم‌خاموش می‌کردم!چیزی‌که هست اینه که‌ من هربار که خاموش می‌کنم به شدت ناراحت می‌شم و روحیه‌ام میاد پایین. پاسخ سرکار آبجی!خداییش این دعوای توی کوچه خیلی‌ بامزه بود،ولی چه زود به توافق رسیدید!یعنی همین؟ بعد از آن همه مشاجره و مشت و لگدپرانی همین؟من از نوشابه اون خوردم و اون از نوشابه من خورد و خلاص؟ بابا دعوا هم دعواهای قدیم!البته من فکر می‌کنم مشکل‌ شما بد رانندگی کردن و خاموش کردن ماشین و این‌جور چیزها نیست. البته کسی نیست که از خاموش کردن ماشین و ضایع شدن بعدش وحشت نداشته باشد،ولی من فکر کنم‌ اگر شوماخر هم بود و توی ترافیک سنگین گیر می‌کرد و کنارش هم یک شوهر،توی مایه‌های یک شوماخر دیگر،رفته بود پشت تریبون و زده بود زیر نصیحت و آموزش،سرنوشتی بهتر از شما پیدا نمی‌کرد. خوب بیشتر از این مزاحم طلاق‌تان نمی‌شوم!ما هم‌ برویم به طلاق خودمان برسیم!این را هم اضافه کنم که‌ همه‌ی زوج‌ها لااقل ماهی یه بار قرار دادگاه می‌گذارند ولی چلوکباب رستوران سر راه مگر می‌گذارد مردم به‌ کارشان برسند؟ نامه دوم؛تب کتابهای روانشناسی عامه‌پسند با سلام و درود بر شما. com (به تصویر صفحه مراجعه شود) وقتی تصمیم گرفتم این داستان رو بنویسم اولش فکر کردم که‌ نباید این کار رو بکنم،شاید همین‌که بفهمید سندرم دان دارم از من‌ خوشتون نیاد."