ملخص الجهاز:
"روایات اسلامی بشکل افسانهامیزی قضیه معراج را پروبال داده است چنانکه به قصه امیر ارسلان بیشتر شباهت دارد و محمد حسین هیکل با همه ادعای عقل و روشنفکری که منکر معراج جسمانی است از قول«درمنگهم»شکلی از این افسانه را نقل میکند(کتاب حیاة محمد ج اول) ولی اشنائی با مطالب قران که حوادث بیست و سه ساله ایام رسالت حضرت محمد در ان منعکس است بر ما مدلل میکند که پیغمبر چنین مطالبی نفرموده است و این تصورات افسانهامیز و کودکانه مولود روح عامیان سادهلوحی است که دستگاه- خداوندی را از روی گردهء شاهان و امیران خود درست کرده است،چه در همین سوره که ایه اول ان باعث ظهور این خیالبافیها شده است پس از ایات 90-93 که از حضرت معجزه خواستهاند میفرماید: «قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا-من جز بشری هستم که فرستاده شده اویم؟ در ایه 51 سوره شوری میفرماید: «ما کان لبشر ان یکلمه الله الا وحیا -به هیچ بشری امکان داده نشده که خداوند با وی سخن بگوید مگر از راه وحی» با وجود وحی نیازی به رفتن اسمانها نیست.
چنانکه اشاره شد،ابو جهل به اخنس بن شریق میگفت:«این پیغمبربازی نقشی است که بنو عبد مناف برای رسیدن به سیادت بازی میکنند»و همین فعل را یزید بن معاویه در سال 61 هجری تکرار میکند که کاش انهائیکه در جنگ بدر از محمد شکست خوردند اکنون میدیدند که چگونه بر بنی هاشم غلبه کرده و حسین را کشتهایم و در اخر صریحا میگوید: لعبت هاشم للملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل در آخر این فصل باید افزود که همه ادبای محقق عرب در ادبیات دوران جاهلیت متفق الکلمه نیستند و به درستی و اصالت بعضی از انها شک دارند ولی امر مسلم اینست که آثار خداپرستی و نفرت از اوهام بتپرستی در قرن ششم میلادی در حجاز اغاز شده بود."