ملخص الجهاز:
"ساز صبا محمد حسین شهریار (به تصویر صفحه مراجعه شود) شبی که اندوه بیشمار،فضای خاطرم را پر کردهبود و مرغ دلم در قفس سینه به فغان بود و قطرات اشکم به دامن روان؛صبا آن فرشتهء نجات به اتفاق چندتن از شاگردانش به سر وقتم آمد.
بزن!که سوز دل من به ساز میگویی ز ساز دل چه شنیدی که باز میگویی مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز به گوش دل،سخنی دلنواز میگویی؟ مگر حکایت پروانه میکنی با شمع که شرح قصه به سوز و گداز میگویی به یاد تیشهء فرهاد و موکب شیرین گهی ز شور و گه از شاهناز میگویی کنون که راز دل ما ز پرده بیرون شد بزن!که در دل این پرده راز میگویی به پای چشمهء طبع من این بلند سرود به سرفرازی آن سروناز میگویی به سر رسید شب و داستان به سر نرسید مگر فسانهء زلف دراز میگویی؟!
دلم به ساز تو رقصید که خود چو پیک صبا پیام یار به صد اهتزاز میگویی به سوی عرش الهی گشودهام پر و بال بزن!که قصهء رازونیاز میگویی نوای ساز تو خواند ترانهء توحید حقیقتی به زبان مجاز میگویی ترانهء غزل شهریار و ساز صباست بزن!که سوز دل من به ساز میگویی!"