ملخص الجهاز:
"گفت:آیا مرا میشنوی و میبینی؟ عروسک گفت:آری تو پیروی نیکمنظری بر مسند فرتوتی نشسته.
عروسک جادو اضلاع را سنجید و مژگان برهم نهاد و لحظهای چند اندیشید و سپس پاسخ سوآلات پیر را بدست داد.
اینک لعبتساز پیر و عروسک جادو در خضرای چمن در بیرون شهر بودند.
این سخنان را عروسک چنان خوشاهنگ و دردناک گفت که مژگان پیر اشکآلود شد ولی او آنرا با سر انگشت ستبر و زبر زد و برای چیره شدن بر احساسی ناروا لب گزید و گفت: -به حجره بازگردیم!اکنون شهر بیدار میشود و من نمیخواهم شاهد صنع من باشند.
عروسک جادو بخود لرزید:این چه دادنامهی رعشهآوری است!اگر میخواستی مرا نابود کنی پس چرا ساختی؟ -برای آنکه هنر خود را تکامل بخشم -چرا مرا با زیبائی جهان آشنا کردی؟ -این گناه من نیست.
-آیا ممکن نیست مرا از این سرنوشت مستثنی کنی؟ پیر چشمان خشمآلود را بر عروسک گستاخ دوخت."