ملخص الجهاز:
"درویش،لطفها کرد و،اجاق خانه،بیفروخت و،جامهء وی بخشکاند و،نان پاره،فرا پیش وی نهاد و،چون بخوردند،سوار،حکایت آن تعقیب و گریز،بر زبان راند و،قلندر را گفت: -میزبانا!من،این معیشت تو،نپسندم،از آنکه،همه کام و مراد،در باختن و،از جهان،به لقمهای در ساختن و،خاطر،از هر مشغله،پرداختن مرادف مرگ است و،زنده دلی چو مرا،هوس،آن باشد،که نخست،آن بندی رمیده،بچنگ آرم و،به شحنهء بلد سپارم و،سپس،به برکت خدمتی چنان،دل ملک،بر خود گرم (*)آقای استاد فریدون توللی از شاعران طراز اول کشور.
درویش گفت:«ای عزیز!مرا نیز،از تو سئوالی باشد و،آن اینکه،اگر این کام و بخت،به کوشش سخت،بر تو مسلم افتاد،از پس آنهمه،داور بخشنده را چه خواهی خواستن؟!».
قضا را،بسی بر نیامد،که بندی رمیده،از دل جنگل،در رسید و،سوار را، سایه،به کور سوی شعله بدید و،دشنه از کمر بر کشید و،آهسته بدرون شد و، خویشتن بر سروی در افکند،و دراز آرزوئی چنان را،به دمی کوتاه،گردن ببرید و، جسدوی،بر خاک هلاک،فرو نهاد و،بقیت نان پاره،از درویش بگرفت و برفت!"