ملخص الجهاز:
"ساختار حکایت درهم گنجانیده ابزاری است برای ایجاد این فاصلهگیری:در فصلی که مقدمهی اثر به شمار میآید،شاهد ملاقات راوی،که خود نویسندهی رمانهای پلیسی است و در این باره اخیرا سخنرانی نیز کرده است،با یک رئیس پلیس سابق زوریخ،سرگرد"ه".
بازرس که وظیفه دارد این خبر دهشتناک را به والدین کودک بدهد،طی گفتگویی جانفرسا به مادر دخترک قول میدهد مجرم را بیابد.
برای نیل به مقصود،با فاحشهای که دختری هفت ساله دارد همخانه میشود،و در کنار جادهای که به دهکده منتهی میشود و قتل در آن رخ داده است اقامت میکند.
ماتایی که متقاعد شده نتوانسته است به عهد و پیمان خود عمل کند،از این پس به فردی الکلی بدل میشود.
وعده،به این ترتیب آشکار میسازد که پایان خوش رمان پلیسی آنقدرها هم دروغ نیست؛هم بدان لحاظ که«جنایت نتیجهای ندارد»،و هم اینکه بدان میل میکند که قضا و قدر را نادیده بگیرد و آن را به«مشیت الاهی بدل کند»."