ملخص الجهاز:
"پدرم دستم را گرفت،حتی وقتی خیلی هم پیر بود،دوست داشتم دستم را بگیرد-با دست دیگرش چپق دراز و باریکش را که انگار یک نی بود،نوازش کرد.
موهای بافتهء پشت سرش که مورد احترام بچهها بود،لغزید و پائینتر افتاد و روی قبای روزهای تعطیلش که ابریشمی بود و با گلابتون رویش نقش انداخته بودند،خشخش کرد.
زورقبان بپدرم اشاره کرد که از شیب پائین بیاید و خودش هم برای دیدارش بالا آمد.
پدرم ساکتتر شد و زورقران برگشت و پرید در زورقش که زقزق صدا کرد و بادبان افراشت و رفت.
پدرم کمابیش چنین کلماتی را بر زبان راند:یک زورق بان بیگانه-من همهء قایقرانهایی که معمولا باینجا میرانند، میشناسم-اما این یکی غریبه بود-همین الان بمن گفت که بناست دیوار عظیمی برای حراست خاقان ساخته بشود-چنانکه میدانید ملتهای خائن با آنهمه شیاطین رجیم در میانشان- غالبا جلو کاخ سلطنتی گرد میآیند و تیرهای سیاهشان را رو به خاقان پرتاب میکنند."