ملخص الجهاز:
"متعجبی،خود را سرزنش میکنی،مگر میشود اینقدر زود باور کنی رفتن چون اویی را؟ چهطور اینقدر راحت کنار میآیی با رفتنش؟!
خوب که فکر میکنی،راز این باور آسان را در اندیشههای خود او نسبت به مرگ مییابی.
او مرگ را زیسته بود،بارهاوبارها مرده بود تا یک دم زندگی کند!پس رفتن را چه باک؟ باورش میکنی،که او خود مرگ را باور کرده بود.
زود دیر شد برایش،خیلی زود!اما از این دردها، این دردهای نگفته،این دردهای نهفته،دردهایی که از جنس درد مردم زمانه نبود،اما مرد آنها بود!
* اشعارش آینهی تمامنمای او بودند و او نیز؛ واژههای آنها واژههای زندگی است،صمیمی و ساده، این است که راحت میخواندیشان و عجیب در ذهنت میماندند!
وقتی رسید،خیالمان راحت میشود!تا جایی که میتوانیم بزرگش میکنیم،مدیحهها در وصفش میسراییم، داستان و خاطرات است که از زمین و زمان نقل میکنیم،که چه؟به خیال خودمان یادش را گرامی داریم!انگار یکی باید مدام به یادمان بیاورد که زود دیر میشود!خیلی زود..."