خلاصة:
نخستین موج فمینیسم در اواخر قرن نوزده با ویژگی تلاش برای کسب حقوق مساوی به ویژه حق رای پدید آمد. فمینیسم لیبرالی در این مرحله با استدلال بر اشتراک ماهیت انسانی یا «جوهره مشترک انسانی» یا برتری ارزش های زنانه و با صرف نظر از تفاوت های جنسیتی، به دنبال برابری منزلت و نقش زن در مقابل مرد، بود. حوزه فعالیت موج دوم به عرصه های مختلف خانواده، کار و نظریه پردازی در حوزه علوم انسانی تعمیم یافت. موج سوم هم بیشتر از دیدگاه پست مدرن، تحولات نظام سرمایه داری و رویکرد افراطی موج دوم متاثر است. در این سه موج عدالت جنسیتی جایگاهی ندارد و با تکثرگرایی نمی توان مبنایی برای عـدالت ترسیم نمود. در این نوشـتار ضمن نقد و بررسی نظریه تساوی به تبیین دیدگاه اسلامی و شاخصه های عدالت جنسیتی پرداخته و معلوم می شود در اسلام درحالی که تفاوت ها نادیده گرفته نشده، تبعیض هم تجویز نمی شود.
At the end of the 19th century، the first move of Feminism was made chiefly to gain the right to vote. At this stage، Liberal Feminism by stressing on the human nature of both or “united human essence” or superiority of women values called for equality in the role and status of men and women regardless of gender differences. The disposition in the second phase paid more attention to the various domains of family and developing theories in the humanities field. The third phase was affected more by postmodernism and capitalism as well as the fanatic disposition of the second phase. These three attitudes didn’t have room for gender justice and with their multiplicity any foundation for justice was not attainable. In this paper، Feminism is scrutinized and criticized and in doing so Islamic views on the matter were presented revealing the aspects of gender equality in Islam and the fact that Islam takes into consideration gender differences but prohibits gender discrimination.
ملخص الجهاز:
"-Christine Delphy این سؤال بنیادین در برابر همه فمینیستها وجود دارد که با کدامین ایدئولوژی خواهان تغییر وضعیت موجود هستند؟ اگر نظریه پدرسالاری فمینیسم چارچوب درستی در فهم و تبیین مسائل زنان باشد، آنها در آفرینش ایدئولوژی بدیل و آلترناتیو به چه بنیانهای نظری و اجتماعی توجه کردهاند؟ اگر تأکید بر برابری (در رویکرد لیبرالی) یا تمایز کامل جنسیتی (در رویکرد رادیکالی) بر اساس همان اندیشهها و شاخصهای فرهنگ موجود جوامع (غربی) انجام گیرد، اصل مدعای آنها مخدوش میشود؛ زیرا ذهن انتقادی برخاسته از فرهنگ مردسالاری نمیتواند مردسالار فکر نکند.
بدون فلسفهای صحیح در انسانشناسی و پیرو آن بدون یک ایدئولوژی انسانی، هرگز نمیتوان به این سؤال پاسخ داد که زنان همانند مردان چگونه میتوانند به «موجودی برای خود» تبدیل شوند؟ 4-2-2) تبعیض جنسیتی در رویکرد سوسیالیستی فمینیسم در تبیینهای سوسیالیستی و مارکسیستی گرهگشائی از مسأله زن و رفع هر نوع تبعیض و ستم از زنان از طریق اعطاء حقوق سیاسی آنها تبیین نشده است و چنین راه حلی را مناسب ندیدهاند، بلکه منشأ اصلی آن را نظام سرمایهداری و اصل مالکیت دانستهاند که به اعتقاد آنها زن را حتی در حوزه زندگی خصوصی تحت عنوان مادر یا همسر به انقیاد درآورده است (جیمز،1382: ص89).
وجود تفاوت در نقشهای جنسیتی در همه فرهنگها و در کل تاریخ به صورت کلی بر اصل طبیعی بودن تفاوت دلالت دارد، هر چند افراط و تفریط در این حوزه قابل انکار نیست؛ ولی تلقی تساوی فمینیستی یا تبیین سیاسی مردسالاری در خصوصیترین عرصه زندگی انکار طبیعت و جنسیت خاص زن و مرد بلکه از خود بیگانگی آنها را به دنبال دارد."