"(به تصویر صفحه مراجعه شود) اصالتهای خفته شهرم یکروز، تا سینههای ظهر تا تابش بیدریغ آفتاب، ماندم در کوچه پس کوچههای اصالت.
*** یک روز، تا سینههای ظهر، ماندم در اصالتهای خفته،شهرم، ماندم،در نیازها، در غم ناشناخته،آشناها، در جنبش هر فریاد در همنشین دیرینهمان فقر و در محلهای بنام گود.
*** یک روز، تا سینههای ظهر، ماندم درون خانه«دوره گرد فقیر» و گم شدم در صمیمیتها.
آری از شهرم گریختم، از خیابانهای ساکت و زیبا، و «ای کاشهایمرا، در نیازهای خفته فقر، در گود، دفن کردم.
*** تفریحگاه کودکان گود کجاست؟ پارک؟ سینما؟ خیابانهای پرزرقوبرق و لوکس؟ یا...
؟ تفریحگاه کودکان گود کنار جویهاست.
و سوی اندیشه بیمقصدم بازگشتم اندیشهام را مقصدی دادم و، آنگاه با گود تا گود رفتم، از نیازهای رنگارنگ، از خواهشها، ای کاشها آهها و افسانهها گریختم و در فضای گود، در نیاز گود، در فقر و فلاکت گود در تمناهای بیرنگ گود، در..."