ملخص الجهاز:
"با توجه به بدبینی آشکار هایدگر نسبت به سینما،در آن صورت از بحث از«سینمای هایدگری»که ظاهرا سینمای ترنس مالیک انگیزه اصلی طرح آن است،چه فوایدی حاصل خواهد شد و آیا اساسا چنین بحثی نتیجهای هم در برخواهد داشت؟ برای نمونه،در مجموعه مقالاتی که این اواخر در مورد سینمای مالیک منتشر شده است،مارک فروستنا و لزلی مکایووی این بحث را مطرح میکنند که فیلم«خط باریک قرمز»در واقع یک اثر وابسته به «سینمای هایدگری»است و در این امر تردیدی وجود ندارد.
فیلسوفی که به فیلمسازی رو میآورد، باید موجود نادر و جالبی باشد،بنابراین میتوانیم دریابیم که چرا فورستنا و مکایووی با اطمینان تمام به این نکته اشاره میکنند که مالیک به صراحت،دانش خود از افکار هایدگر را به زبان سینما درآورد و در فیلمهایش بیان کرد؛دانشی که در اولین فیلم بلند داستانی او به نام«بد لنز» (Bad Lands) محصول 1973 و بعد در«روزهای بهشتی»(1978) و سرانجام در«خط باریک قرمز»(1998) متجلی شده است.
کریچلی این پیشنهاد را مطرح میسازد که روایت فیلم«خط باریک قرمز» حول سه رابطه اصلی و مرکزی شکل میگیرد که هرکدام به نوبه خود حاوی تضادی میان دو شخصیت هستند و در عین حال هرکدام به صراحت یکی از سه مضمون مطرح شده در فیلم را عرضه میدارند که عبارتند از:1) «وفاداری»،تضاد میان سرهنگ«تال»(نیک نولتی)و سروان«استاروس»(الیاس کوتیاس) بر سر وفاداری نسبت به فرامین صادره از سوی مافوق در برابر وفاداری به افراد زیردست و تحت الامر؛2)«عشق»که در تعلق خاطر عاشقانه سرباط«بن»(بن چاپلین)و بیوفایی همسرش«مارتی»(میراندا اوتو)تجلی مییابد و 3)مساله متافیزیکی«حقیقت»به معنای کامل کلمه،که در گفتوگوهای میان گروهبان«ولش»(شان پن)و سرباز«ویت» (جیم کایوزیل)متجلی میشود و در سراسر فیلم نیز ادامه مییابد."