خلاصة:
مولانا در مثنوی از واژگانی بهره برگرفته است که از ارزشهای معنایی چندگانهای برخوردارند.از جملهء آنها،دو واژگان خورشید و خفاش هستند.در این پژوهش،با ذکر نمونههایی،نشان داده میشود که خورشید و خفاش در مثنوی،با توجه به ویژگیها یا فضایی که واژگان همنشین آنها در زنجیرهء کلام فراهم آوردهاند،میتوانند نماد شخصیتهایی قرار بگیرند که با آنها سنخیت دارند.باید توجه داشت،مولانا این دو واژه را چنان طبیعی در بافت کلام جای داده است که ارزش نمادین آنها در نگاه نخست بر خواننده نمایان نمیشود،سپس تأمل و درنگ در نشانهها میتواند مفهوم نمادین آنها را توجیه نماید.
ملخص الجهاز:
"در این مقام،به چند معنای نمادین خورشید در مثنوی اشارت میشود،با بیان این نکته که واژهء خورشید و مترادفهای آن در موقعیتهای مختلف،متناسب با فضایی که واژگان هم نشین آن در بافت زنجیرهء سخن برای آن ایجاد کردهاند،میتوانند مدلولها و مفاهیم متفاوتی داشته باشند،از آن جمله: آفتاب روشنیبخش ظلمتکش:نماد نور الهی مولانا گاه،آفتابی را که نااهلان و نامحرمان را زهره و رخصت دیدار خود نمیدهد،ظلمتکش و بیداریبخش میخواند و نماد نور ذو الجلال قرار میدهد.
ناتوانی و ضعف او پردهای است که چشم او را از دیدن اولیا و انبیا مانع و رادع آمده و کوردلی است عاجز از ادراک حقیقت: زآنکه شعشاع و گواهی آفتاب برنتابد چشم و دلهای خراب (مثنوی،1663/1) و: چون خفاشی کو تف خورشید را برنتابد بگسلد اومید را (مثنوی،7463/1) خفاش:نماد موجودی که کمال معنوی از وی دریغ شده است در تعبیر مولانا،خفاش صفت بدخصال را بدان سبب تاب دیدن انوار حق و شعاع آفتاب نبوت و انسان کامل نیست که حق تعالی کمال روحی و ظرفیت و قابلیت دریافت انوار روحانی را از وی بازگرفته است.
برای نمونه،خورشید به سبب این ویژگی که جهان در غیاب آن در عدم و ظلمات فرو میرود و همه چیز رنگ مرگ و سیاهی به خود میگیرد،نماد حقیقت مطلق گشته است و از دیگر سو،نورافشانیش موجب آن آمده تا به عنوان نماد پیامبر،انسان کامل:شمس تبریزی،حسام الدین و..."