ملخص الجهاز:
"تور سفیدی را که روی گوشتها گذاشته بود،کمی مرتب کرد و بیاختیار،به صدای پیرزن فالگیر گوش میداد که هر رهگذری را به تفأل میخواند.
جوان قصاب که احساس کرد لا بد زن چادری گوشت نمیخواهد،رو به مرد شیک پوش کرد و گفت:«حاج آقا چی بدم خدمتتون؟»مرد با حالتی آمرانه گفت:«پنج شش کیلوییی بده اگه هست چند تا هم فیله بده» زن مانتوپوش،انگار حرفهای شوهرش را نمیشنید و تنها به صدای«آی خانم،آی آقا بیایین فالتون را بگیرم»گوش میداد.
جوان قصاب که انگار بیطاقت شده بود،خطاب به زن سیاه چادر گفت:«نگفتی خانم چی میخوای؟»زن که تا رفتن زن مانتو پوش و شوهرش چیزی نگفته بود،دستش را از زیر چادر درآورد،اسکناس صد تومانی لوله شدهای را که کاملا مرطوب شده بود،به جوان قصاب داد و با صدایی لرزان گفت: «میشه صد تومن گوشت بدین؟» جوان قصاب چند تکه استخوان راستهء گوسفند را که هنوز تکههایی از گوشت به آنها مانده بود،با کمی دنبه و چربی در کیسهای سیاهرنگ گذاشت."