خلاصة:
آقای صدوقی سها واژه فلسفه اسلامی را مضاف و مضاف الیه و ماهیت آن را فلسفه یا فلسفههایی میداند که در دامنه فرهنگ اسلام پیدا شده است. وی معتقد است فلسفه و دین، نه عین هم بلکه نسبت آن دو نسبت عقل و وحی است و سخن از تباین و تساوی آن دو نادرست است. به باور آقای حبیبی، ملاصدرا نه به عینیت فلسفه و دین بلکه به عدم مخالفت آن دو معتقد است. آقای حبیبی به برخی بایستههای روابط فلسفه اسلامی و فلسفه غرب پرداخته و سرّ عدم اقناع دانشجویان فلسفه غرب را عدم تسلط برخی اساتید فن به فلسفه اسلامی میداند.
ملخص الجهاز:
"در اینجا یک پرسش مطرح است: عموما موضوع فلسفه یا «وجود» است یا «موجود» و اگر دین را به عنوان علم تلقی کنیم، آیا موضوع دین میتواند «وجود» باشد؟به باور بنده در این بحث موضوعات کاملا از هم جدا هستند، به این معنی که هیچ دینی نمیگوید اولا من علم هستم و ثانیا موضوع بحث من هم «وجود» است.
2. این سخن آقای صدوقیسها که «عموما موضوع فلسفه یا «وجود» است یا «موجود» و اگر دین را به عنوان علم تلقی کنیم آیا موضوع دین میتواند وجود باشد؟ به باور بنده در این بحث، موضوعات کاملا از هم جدا هستند، به این معنی که هیچ دینی نمیگوید اولا من علم هستم و ثانیا موضوع بحث من هم «وجود» است.
» سخنی درست است، ولی نمیتوان برای نفی فلسفه اسلامی (به معنای موصوف و صفت) بدان استدلال کرد؛ زیرا میتوان گفت بعدی از ابعاد دین، عین دانش است و دین در برخی مسائل از حقایق هستی بحث میکند.
اولا به نظر میرسد سخن آقای حبیبی بسیار به واقع نزدیکتر از سخن آقای صدوقی سها میباشد، زیرا خود صدرالمتألهین رحمهالله گفته است: «قد أشرنا مرارا أن الحکمة غیر مخالفة للشرائع الحقة الالهیة بل المقصود منهما شیء واحد هو معرفة الحق الاول و صفاته و افعاله؛ بارها اشاره کردیم که حکمت با ادیان الاهی حقیقی، ناسازگار و مخالف نیست، بلکه هدف هر دوی آنها یک چیز است و آن شناخت حق اول و افعال و صفات اوست."