ملخص الجهاز:
"زن،با تسلیمی حیوانی به هردو آنها میرسید،ولی نمیتوانست تمایل بیشتر خود را نسبت به برادر جوانتر، که،گرچه به این قرارداد اعتراض نکرده بود،ولی آن را هم نخواسته بود،پنهان دارد.
وادارش کردند که تمام مایملکش را بستهبندی کند و تسبیح شیشهای و صلیب نقشدار کوچکی را که مادرش برای او به ارث گذاشته بود از قلم نیندازد.
در توردرا،نیلسنها،همانطور که برای رهائی از تار و پود عشق سهمناکشان دست و پا میزدند(که همچنین چیزی در حدود یک عادت بود)سعی کردند شیوههای سابقشان را از سر بگیرند و مردی در میان مردان باشند.
کریستین به مورون رفت،در حیاط خانهای که ما میشناسیم اسب خال خال ادواردو را شناخت.
یک روز یکشنبه(یکشنبهها رسم بر این بود که زود به بستر روند)ادواردو که از بار محله میآمد،کریستین را دید که گاوها را به ارابه بسته است.
کریستین سیگاری را که روشن کرده بود به دور انداخت و با خونسردی گفت: «حالا دست بکار بشیم،داداش."