ملخص الجهاز:
"قلب زن هوری فروریخت و شادی جوانی که بسراغش آمده بود جاخالی کرد-باز هم صدای دخترک را شنید که میگشت:مامان.
زن که عقب برگشتن مرد را دید دخترک را رها کرد-جای انگشتهای زن روی صورت دخترک نقش بسته بود.
زن گفت:حالا تصمیم داری بجنگ پائین تنت بری؟ مرد شانهای تکان داد و هیچ نگفت،ولی نگاهش روی اندام زن بود و احساس میکرد هرلحظه از چیزیکه از آن انباشته شده بود خالیتر میشود و زن از چشمش میافتد.
مرد درمانده بود که چکند و دسته اسکناس را بطرفشان پرتاب کرد و بعقب برگشت و بسرعت دور شد.
پشیمانی بود که بسراغ زن آمده بود- ولی میدید که این پشیمانی هم دردی ازش دوا نمیکرد-خواست بچیزی فکر نکند و درمقابل همهچیز بیتفاوت باشد-تازه درمییافت که بیفکری هم نعمتی است،ولی مگر میشد.
ایستاد که دخترک بهش رسید-اشکهایش را پاک کرد و گفت:ببین گریه نکن-درست میشه همهچیز درست میشه-ولی دخترک همچنان میگرئید."