ملخص الجهاز:
"سند داستان افک به خود عائشه منتهی میگردد وی میگوید پیامبر هنگام مسافرت یکی از همسران خود را به حکم قرعه همراه خود میبرد در جنگ بنی مصطلق قرعه فال به نام من اصابت کرد و من در این سفر،افتخارم لازمت او را داشتم،سرکوبی دشمن به پایان رسید و سپاه اسلام عازم بازگشت به مدینه گردید و در نزدیکی مدینه شب هنگام به استراحت پرداخته بود که ناگهان ندای الرحیل سراسر سپاه اسلام را فرا گرفت و من از کجاوه خود در آمدم و برای قضای حاجت،به نقطه دور رفتم،وقتی به نزد کجاوه خود بازگشتم متوجه شدم گردنبندی که از مهرههای یمنی داشتم باز شده و به زمین افتاده است،من بار دیگر به دنبال آن رفتم و مقدای معطل شدم و گردنبند را در آنجا جستم وقتی به جایگاه خود بازگشتم دیدم که سپاه اسلام حرکت کرده و محمل مرا به گمان اینکه من در میان آن هستم روی شتر گذارده و به راه افتادهاند و من تک و تنها در آنجا ماندم و میدانستم وقتی به منزل بعد رسیدند و مرا در محمل ندیدند به سراغ من میآیند.
بخاری در صحیح خود در ذیل شان نزول از خود عائشه نقل میکند پیامبر پس از تحقیق از کنیز من به نام بریره بر بالای منبر قرار گرفت،و رو به مسلمانان (1)-صحیح بخاری جزء ششم تفسیر سوره ص 102-103 و نیز جزء پنجم ص 118 کرده و گفت چه کسی مرا در تادیب کسی معذور میشمارد که اهل بیت مرا ناراحت کرده در حالی که من از او نیکی ندیدم،و همچنین مردی را متهم میکنند که از او نیز جز خوبی سراغ ندارم در این موقع سعد معاذ3برخاست و گفت ای رسول خدا من ترا معذور میشمارم اگر آن کس از قبیل اوس باشد گردان او را میزنیم و اگر از برادران خزرجی ما باشد دستور تو را نیز درباره او اجرا مینمایم."