ملخص الجهاز:
"ته ذهنم انگار همهمهای بود،و کسی در این همهمه میپرسید، چهارشنبه بود که غزل تازهاش را برایت خواند، غروب چهارشنبه و حالا شنبه بود و بهمن توسی دیگر نبود.
گفتم چه قدر خوب است وقتی کسی میمیرد خندهها،مهربانی و کارتهای شب عیدی که با خط خودش مینوشت و شکلاتی که به محض دیدنت همیشه در جیبهایش برای تعارف آماده بود تنها تصاویری باشد که به یاد اطرافیان میماند،نه؟ زهرخندی زد و گفت:زلال بود، مهربانتر از مهربان،غافلی که چه غزلهای زیبایی داشت،آثارش از خیلیها که اسم و رسمی دارند چه در زمینه شعر و چه در عرصه خط بسیار برتر بود،اما بهمن محجوب بود و یک جور خاصی غریب و انگار دوست داشت اینطور باشد.
پرواز به یاد بهمن توسی میآیی و میروی و قناریها رد صدایت را گم میکنند در گلوی من پرندهای میخواند: کو،کو،کو و تو از آن دورها پاسخ میدهی: دیگر نیست!"