ملخص الجهاز:
"فرخ تمیمی هفت شهر عشق را...
1 خاموش نشستهای آغاز کن که کوه من پژواک کلام ترا بازمیآفریند عشق...
و چون لب بگشائی مرمر از طنین کلامت میترکد.
بگشای دو رود بلند بازو را که چون بگشائی جزیره آهنگ فرود خواهد کرد و من پایابی خواهم شد برای او که میطلبد.
هشیار نیستم هشیار نیستم که این فرود به فراز«طلب»میکشاندم بگشای دو رود بلند بازو را بگشای که در کوشش بیدرنگ تو کشش بیرنگ منست.
عشق...
عشق...
عشق...
عشق...
عشق...
این پژواک کلام تست و این جذبه آه که دو کوه را پیوند میزند وصل،این سرزمین ایمان...
ای مهر خاکین مرا به سرزمینی رهنمون باش که از خون عشق گلگون باشد.
72-1-15 7 «فنا»ی من هستی دوبارهست و زندگی من دوپارهست: آنگاه که آمدم،و نبودم و آنگاه که میروم،و هستم.
پس من در تو زاده میشوم ای هستهی هستی.
و ترا چون غباری میتکانم ای نیستهی نیستی."