ملخص الجهاز:
"*سید فرزام حسینی شعر «1» تصنیف لعنتی دست از سرم برنمیدارد خطبهخطاش ضجه، نتبهنت ناله ضجههای بیهدف، مثل موسیقی باد در شبهای زمستان مثل شیهههای یک اسب نر در یک دشت سبز خالی تهی شدهام از لحظه، سرشارم کرده از هیچ، این تصنیف، این تصنیف لعنتی!
*تیردا همپارتیان در انعکاس اتاق سوخته بودی که باز آمدم که باز آمدم در آن اتفاق بنفش تلخترین آیههای آب را خواندی به گوش گیاه که میپیچید حضور در نگاه تو میسوخت همه بودند آشنا و غریب در تحدب ماه و میخک سفید در امتداد گسست بندهای تکامل خواب میدید و حواشی سرخ طلوع در ضخامت گلبرگهایش میسوخت و تورم رویش در عقدههای سبز ساقهاش میگریست وهم اتاق را (...
) در ورای ذهن زبوری تو را زمزمه میکرد که هیچ حکایت شام آخر اوست از شکاف ترکهای نینی چشمانت -که شد تیرهی عشقاند- قطرهقطره دریا میچکید به سرخی سطح ماه هایهای گریههای باد در حوالی من به من پیچید و سرم هنوز پر از پرهای پرندهگانی است که با باد رفتند (به تصویر صفحه مراجعه شود)"