ملخص الجهاز:
"به یکی از هخم زندانیاش که در آن روز آنجا با هم آشنا شده بودند گفت:وحید میدونی زندگی یعنی چه؟ هم بندیاش از اینکه بعد از ده روز او بلاخره به حرف آمده حیران زده شد و پرسید؟منظورت فاطمه مقدسی چیه؟رسول ادامه داد.
ولی رسول میخواست بگوید برای او که اول راه خلاف بود باید یک کار خوب در زندگیش میکرد تا کمی از عذاب وجدانش کاسته شود،رسول گفت:"این یک قصه نیست ولی مثل قصه میمونه.
با شروع بیماری سخت زن مشکلات یکی پس از دیگری آغاز میشود و زمانی میرسد که بیپولی،خرج و مخارج بالای شیمی درمانی و دوا درمان؛فقان میزند شوهرش از رفت و آمد به بیمارستان و خرج و مخارج گزافی که میکرد برای بهبودی همسرش خیلی زود خسته میشود؛ خصوصا وقتی میفهمد دیگر بچهای در کار نخواهد بود.
راحله علاقهای بسیار به همسرش داشت حتی میشود گفت؛یک وابستگی شدید چون خانواده خودش بیبضاعت بود و دادن خرج او برایشان سخت بود خصوصا چکه خرج او بسیار شده بود.
غصهدار میشود نه از بیماری ناعلاج،همیشه عقیده داشت مرگ و زندگی دست آن بالاسره،بلکه فقط به خاطر اینکه چرا حالا در این وضعیت رهایش کرده حالا که بیشتر از هر زمان دیگر به او نیاز روحی و مادی دارد پس آن همه دوست داشتن چه شده بود.
اما وقتی او را میگیرند در کنار قاتلی چون رسول افتاده بود که حکمش احتمالا اعدام و رسول در کنار نام ترسناک و طنینانداز قاتل، داستان زندگی داشت که پر از تجربیاتی بود که گران برای خودش اما ارزان در اختیار وحید گذاشته بود."