ملخص الجهاز:
"آن روز جوایز کوچک و بزرگ را روی میزم گذاشته بودم و به خیال خود میخواستم برای رقابت سازنده در کلاس از روش خوب و مفید تشویق استفاده کنم.
درست است مگرنه؟ اشکهایی حمید مثل مرواریدی روی گونههایش غلتید و درحالیکه با پشت دست آنها را پاک میکرد گفت:«من هم مثل بقیهی بچهها درس را خواندهبودم.
پوشه را روی میز گذاشت و گفت:دخترم!آمدهام نوهام را برای کلاس اول اسمنویسی کنم.
سپس گفت:مادر جان!سن نوهی شما هفت روز کمتر از شش سال است؛نمیتواند برای کلاس اول ثبتنام کند.
دختر جوان در حالی که سعی میکرد جلوی خندهی خود را بگیرد،سعی کرد به او بفهماند که سن نوهاش،تا اول مهرماه برای کلاس نمیرسد، ولی مادربزرگ گویی نمیتوانست این موضوع را بفهمد.
پوشه را برداشت و از دفتر مدرسه بیرون رفت،درحالیکه زیر لب میگفت:دوباره باید توی این گرما هفتهی دیگر بیایم!چی میشد اگر امروز اسم بچه را مینوشت!؟ -------------- (*)دبیر منطقهی ده تهران (به تصویر صفحه مراجعه شود)"