ملخص الجهاز:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) آی اول الفبا بهناز مترجم صغرا خانم خوب میدانست بهترین تهدید برای ما بچههای تنها رها شده از ده صبح تا ده شب،این است که چادر مشکیش را از توی کمد بردارد،بازش کند،بیندازد سرش و بگوید من رفتم.
کفشهای صغرا خانوم روزی چندبار قایم میشد؛زیر مبل،توی ظرف نان،پشت یخچال یا توی کیف سامسونت بابا که قفلش خراب بود.
بعد وقتی کفشها را آرام از پشت در میکشیدیم بیرون،کسی مهربان نبود،کسی قربان ما نمیرفت،کسی از رفتن پشیمان نمیشد یک جایی ما این واقعیت را فهمیدیم که صغرا خانوم رفتنی نیست،خودش رفتنی نیست،کفشها هیچ کارهاند.
از یک جایی به بعد پیش دستی کردیم.
در را که بستیم بعد اگر گریهمان گرفته بود گریه کردیم.
یاد گرفتیم برای چند دقیقه یا چند روز بیشتر خودمان را خراب نکنیم،خودمان را کبود کنیم از گریه بعد رفتنش،اما دست به کفشها نزنیم."