ملخص الجهاز:
"داستانک جایی برای مستی دستها نسیم اسلامپور برای دستهایم خوشحالم.
دیگر قرار نیست پشت چراغ قرمز، توی صف هر چیزی،وقتی منتظرم،وقتی دارم هر روز از پشت ویترین ساز فروشی به تارهای آویخته شده نگاه میکنم و هی حسرت آنی را که فروختهام میخورم؛نگران باشم که با دستهای آویزان دراز و لاغرم چه کار کنم.
بعد از این همه سال،بالاخره مانتوی جیبدار دوختم که حسرت این همه سال بیجیبی را نخورم* (به تصویر صفحه مراجعه شود) شک نیلوفر مالک سیما کاپشن محمود را برداشت و جیبهایش را گشت.
دردی توی قلبش دوید.
محمود لباس پوشید.
» و رفت و ترک موتور دوستش نشست.
سیما مانتو و روسریش را از جالباسی قاپید و بیرون دوید.
میان راه زنی خوش لباس با موهای بلند که از زیر شال بیرون زده بود کنار خیابان راه میرفت.
لحظهای بعد موتور پر گاز راه افتاد و از کنار زن گذشت.
کیف زن توی دست محمود بود*"