ملخص الجهاز:
"در ردیف آخر فرانتس کافکا ترجمه:فرامرز بهزاد اگر زن سوارکار مسلولی،در میدان سیرک،نشسته بر اسبی سستپا،از ترس رییس سنگدل سیرک که تازیانهاش را در هوا میگرداند،در میان جمع سیری ـاپذیر تماشاگران،به سرعت،ماهها بدون وقفه،ناچار به چرخیدن میشد،همچنان سوار بر اسب مدام بوسه نثار میکرد و کمر تاب میداد،و اگر این نمایش،در همهمهی بیپایان ارکستر و پروانههای دستگاه تهویهی هوا،تا افق بینهایت آیندهی بیرنگ ادامه مییافت،همراه جزر و مد کفزدنهایی که در واقع حکم ضربههای پتک را دارند-آنوقت شاید تماشاگر جوانی از ردیف آخر،به شتاب از پلههای بیشمار همهی طبقهها میگذشت،خود را به میان میدان میانداخت و در برابر غوغای شیپورهای ارکستر که هنوز هم آهنگهایی مناسب را مینواخت،فریاد می زد:بس است!"