ملخص الجهاز:
"پرستار با لبخند سوال میکند: -خوب،چهطور هستی مرکولف؟ سرباز محترمانه روی عصاهایش بلند میشود و در حالی که پای گچ گرفتهاش را آویزان نگه میدارد بیشرمانه با صدایی زنگدار به دروغ میگوید: -چه میشود کرد،خانم پرستار،باید تحمل کرد...
0391 عشق گوژپشت ایوان بونین حمید رضا آتش بر آب گوژپشت نامهی عاشقانهی بینامی را که در آن به ملاقاتی دعوت شده بود،دریافت کرد: روز شنبه،پنج آوریل،ساعت هفت شب در پارک میدان سابرنایا باشید.
روز شنبه او به سلمانی رفت،یک جفت دستکش نو(به رنگ بنفش)و کراوات نو(خاکستری با دانههای سرخ،به رنگ کت و شلوارش)برای خود خرید؛در خانه وقتی داشت لباس میپوشید، این کراوات را مرتب با انگشتان کشیده و باریک خود که سرد بودند و لرزان،گره میزد؛لکه لکه بر گونههایش زیر پوست نازکش رنگ قرمز دویده بود؛چشمهای زیبایش تیرهتر به نظر میرسیدند..."